مرگ صبا مرگ همهی ماست
اگر چه در هزاره سوم دیگر مرگ مادر و کودک به دلیل نبود مراقبت های بهداشتی معنایی ندارد اما با همه این اوصاف باز هم در جوامع روستایی و فقیر شاهد این رویداد اسفناک هستیم . مرگ صبا پارسایی دختر بچه دو ساله از روستای مشایخ دشمنزیاری میتواند گویای این نابرابری در برخورداری از مراقبت های پزشکی باشد.
روستای مشایخ به عنوان مرکز دهستان مشایخ از توابع بخش دشمنزیاری است که در ضلع شرقی شهرستان ممسنی قرار گرفته، روستایی که با تقدیم 21 شهید و صدها جانباز، رزمنده و اسیر میتواند دلیری و اخلاص این مردم را به تصویر بکشد و اما چرا از ابتداییترین امکانات بشری یعنی بهداشت، مسکن و تغذیه و حتی آموزش و پرورش دور ماندهاست. اما همه این درد ها می توانند قابل تحمل باشد اما مرگ دختر بچهی بی گناه و معصوم نه تنها قابل تحمل نیست بلکه نمک بر زخمهاست . مادر صبا در مورخه 30/8/91 ساعت 7 صبح، متوجه تب شدید و ضعف دختر بچه خود میشود. هراسان و پای پیاده به امید کمک به سمت درمانگاه روستا که حدود یک کیلومتر از خانهشان دور بود و در بالای روستا قرار داشت راه میافتد اما غافل از اینکه درمانگاه پزشک و یا حتی بهورزی ندارد، بعد از دیدن درمانگاه قفل شده با تشنج دختر بچهاش روبه رو میشود و با مراجعه به خانهی بهداشت روستا هم نتیجهای نمیگیرد و برای بردن دختر بچه در حال مرگ به نزدیکترین بیمارستان، شوهرش را که تازه با تراکتور بر سر کار رفتهبود را خبر داده و تا رسیدن شوهرش، ساعت حدود ده صبح بود که به دو سه خانه ماشیندار هم تماس میگیرد اما ماشینی در روستا یافتنمیشود. مادر و پدر همراه دختر بچه در آتش تب سوزان بر سر راه روستا می ایستند و حدود ساعت 11:30 صبح با التماس، یک وانت بار واردشده به روستا را دربست و تا روستای سردشت دشمنزیاری میآیند و بعد از آن دختر بچه را به بیمارستان شهر نورآباد می رسانند اما بیمارستان هم پزشک نداشت؟! پزشک، آن هم پزشک کشیک به جای حضور در بیمارستان به عروسی رفتهبوده و از طریق تلفن پرستاران را راهنمایی و دارو تجویز میکرده. خلاصه اینکه بعد از 13 ساعت بستری شدن صبا در بیمارستان بدون پزشک مرکز شهرستان در صبح روز 1/9/91 به دیار حق شتافت. (روحش شاد)
مادر صبا نیز در گفت و گویی با خبرنگار ماهنامه نورباران گفت: موقعی که دخترم را به بیمارستان نورآباد آوردیم دکتر کشیک برای اطفال حضور نداشت و خودم چندین بار متوالی با دکتر تماس گرفته و ایشان به جای انجام کار و حضور در بیمارستان با تندی به من گفتند: من میآیم، اما ساعتها میگذشت و خبری از ایشان نبود. دخترم در بیهوشی کامل بود و کاملاً اوضاعش رو به وخامت میرفت و با حالت التماس به نزد دکتر اتفاقات رفتم و از او خواهش کردم برای مداوا اقدامی انجام دهد و او گفت: وظیفهی من نیست اما با اصرارهای من، بالای سر مریض آمد و با گفتن این موضوع که باید پزشک خودش بیاید و حالش خوب است به محل کارش برگشت.
اصرار کردم که لااقل نامهی فرزندم را به من بدهید تا او را به یک مرکز بهتر در شیراز و یا جای دیگر ببرم اما این امر هم باید با اجازهی دکتری صورت میگرفت که اصلاً بالای سر مریض نیامده و معلوم نبود که کی میآید. شنیدم که یکی از پرستاران میگفت: دخترش حالش خوب است و مادرش زیاد جوش میزند و این در حالی بود که دخترم همچنان در تشنج و تب میسوخت و من هم بیهوده به این در و آن در میزدم. در آزمایش خونی که از فرزندم گرفته بودند میزان قند موجود در خونش 25 بوده و به گواهی پزشکان این میزان قند در خون حالت خطرناک برای فرد بیمار است در حالی که پرستارها به من میگفتند حالش خوب است و خوابیده، اما صبا بیهوش بود و هیچ زمان دیگر چشمانش را بازنکرد.
مادر صبا افزود: صبای من دیگر به هوش نیامد اما امیدوارم که مسئولان به هوش بیایند و شاهد پرپر شدن عزیزان مردم در این شهر نباشیم و بجای شعارهای دهن پرکن و ادعاهای بی حد و مرز سعی در انجام وظایف خود داشتهباشیم. شاید یکی از این صباها فرزند خودشان باشد ...
برگرفته از سایت ماهنامه نورباران ممسنی به آدرسhttp://noorbaran90.mihanblog.com
با سلام خدمت دوست عزیز. مممنون از حسن نظرتان. بنده به وبلاگتان همیشه سر می زنم و با دیدن عکسهای زیبایتان منطقه زیبای دشمن زیاری رو از دور نظاره می کنم. امیدوارم همیشه در کارتان موفق باشید. یا علی